معنی از واحد های نظامی
لغت نامه دهخدا
واحد نظامی. [ح ِ دِ ن ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) واحد ارتشی. رجوع به واحد ارتشی شود.
نظامی
نظامی. [ن ِ] (ص نسبی) سپاهی. قشونی. لشکری. جنگی. مقابل چریک. (یادداشت مؤلف).
- حکومت نظامی. رجوع به حکومت شود.
|| قسمی آجر است و آن بزرگترین قطع آجر است و پس از او به ترتیب آجر خطائی است و از آن کوچکتر آجر عادی و معمولی سپس نیمه آجر و بالاخره چارکه. (یادداشت مؤلف):
فلک چیست برگی بنفشه ز باغت
قمر چیست خشتی نظامی ز بامت.
شرف شفروه.
نظامی. [ن َظْ ظا] (ص نسبی) منسوب است به نظام. عنوان طایفه ای از معتزله که اصحاب ابراهیم نظام معتزلی اند. رجوع به نظام شود.
نظامی. [ن ِ] (اِخ) حسن نیشابوری ملقب به تاج الدین. مؤلف کتاب تاج المآثر است. (از لباب الالباب چ نفیسی ص 665) (تاریخ مغول، اقبال، ص 546).
نظامی. [ن ِ] (اِخ) (شیخ...) محمدبن شیخ محمد کریم اﷲدبائی بلند شهری، ملقب به نظام الدین و متخلص به نظامی، از پارسی گویان هند و از منجمان قرن سیزدهم است، در هفتادسالگی به سال 1288 هَ. ق. درگذشت، در زبان فارسی و اردو دیوان شعر دارد و از اوست: مثنوی سرود مستانه، عناقید نورس، تحفهالمدارس. از اشعار اوست:
در خیالش به چمن سینه فگار آمده ام
می کشم ناله که همدرد هزار آمده ام
باد نوروزیم و جانب مرغان قفس
از پی مژده ٔ ایام بهار آمده ام
هرکجا می نگرم محو تماشای توام
حیرتم هست که در آینه زار آمده ام.
#
ذوق تا قبله ٔ روی تو نموده ست مرا
طاق ابروی تو محراب سجود است مرا.
(از روز روشن ص 834).
نظامی. [ن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان سرخه بخش مرکزی شهرستان سمنان در 24 هزارگزی جنوب غربی سمنان و 4 هزارگزی جنوب راه سمنان به تهران، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و تنباکو، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
حل جدول
یگان
تیپ
هنگ
از واحد های نظامی
رسد، جوخه، گردان، گروهان، تیپ
واحد نظامی پروازی
هوابرد
کوچکترین واحد نظامی
جوخه
ازنیرو های نظامی
دریایی
ازآیین های نظامی
شامگاه
فرهنگ عمید
مربوط به نظام: لباس نظامی،
(صفت نسبی، اسم) ارتشی، سرباز،
معادل ابجد
1044